صبغه الله

به وبلاگ رنگ خدا خوش آمدید - ما را با نظرات خود راهنمایی کنید

به وبلاگ رنگ خدا خوش آمدید - ما را با نظرات خود راهنمایی کنید

صبغه الله

وبلاگ صبغه الله (رنگ خدا)

........................................

سلام دوستان

خوش آمدید

دیدگاه های خود را با ما در میان بگذارید

........................................

هوای این روزای من، هوای سنگره، یه حسی روحم تا زینبیه می بره...

طبقه بندی موضوعی
آخرین نظرات
  • ۱۵ بهمن ۹۵، ۱۲:۱۷ - ف. تفتی
    :)
نویسندگان

۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «امام حسین» ثبت شده است

1 (24)

طریق یا حسین

فاصله بین نجف تا کربلا حدود 80 کیلومتر است که به آن می گویند ( طریق یا حسین ) حدودا هر 70 متر یک ستون برق قرار دارد که در وسط آن تابلویی نصب شده که یک عدد بر روی آن درج قرار دارد تا زائران از جایگاه خود و طول مسافت مطلع شوند.

دوست داشتم بیشتر در نجف بمانم ولی دیگر فرصت نبود و ارباب منتظر بود. وارد جاده کربلا شدم (طریق یا حسین) ، رو به سمت حرم امیر المومنین کردم ، از دور گنبد آقا مشخص بود ، دستم را بالا آوردم و با ناراحتی گفتم السلام علیک یا علی ابن ابو طالب و خداحافظی کردم ، بعد رو به سمت کربلا کردم و با خوشحالی به اربابم سلام دادم و اجازه ورود خواستم ، آخر تمام عمرم آرزوی رفتن به کربلا را داشتم و از طرفی هم از زیارت پدرم امیرالمومنین سیر نشده بودم.

در طریق یا حسین که قدم می گزاری همه چیز رنگ عشق به خود می گیرد. در این راه ریا جایگاهی ندارد. مهم نیست که کودکی یا جوان ، پیر مرد هستی یا پیر زن ، شش ماه داری یا شصت ساله ، دکتر هستی یا مهندس و یا یک کشاور ساده ، مهم نیست چه می خوری و چه می پوشی و کجا می خوابی ؟ مهم این است که تو خاکی شوی ، گشنه بمانی ، شب تا صبح از سرما بلرزی و صبح تا شب از شدت گرما بی تاب شوی و کف پاهایت تاول بزند تا درد و رنج را درک کنی و از آن زندگی پر زرق و برق خارج شوی تا آماده زیارت شوی ، تا خواستنی شوی ، ملکوتی شوی ، از دنیا فاصله بگیری. حالا دیگر جز حسین هیچ چیز برایت مهم نیست حتی خودت.

اینجا طریق یا حسین است و آیا این مرد خاک آلود همان مهندسی است که تا دیروز اگر غباری بر روی لباسش می نشست ناراحت می شد؟ آیا این خانم که سه روز است در حال پیاده روی است همان زنی است که تحمل چند قدم راه رفتن را نداشت؟ آیا این کودک ساکت و آرام همان بچه ی غرغروی دیروز است؟ این همان مادری است که اجازه نمی داد نور خورشید لحظه ای برروی صورت فرزندش بنشیند ولی حالا او را با کالسکه در گرما و سرما به پیاده روی آورده؟

آری این عشق حسین علیه السلام است که همه را به سوی خود جذب می کند ، از کودک چند ماه تا آن پیرمرد علیل که بر روی صندلی چرخ دار  نشسته است و همسر نابینای خود را در حرکت دادن صندلی چرخ دار هدایت می کند و از بصره به کربلا می آیند.

 

در راه حالم خیلی بد شد ، دلم می خواست کنار جاده بنشینم به جمعیت نگاه کنم و ساعت ها زار بزند. ولی نمی شد و ارباب منتظر بود.

وقتی به آدم هایی که در حال حرکت بودند نگاه می کرم انگار داشتم کاروان کربلا و اسیران را می دیدم که یک به یک از کنارم رد می شدند و با هر سختی که بود به راه خود ادامه می دادند ؛ وقتی دختر بچه ها را که دست در دست هم با چادرهای کوچک و خاکی در حرکت بودند می دیدم به یاد حضرت رقیه می افتادم و دلم آتش می گرفت ؛ وقتی مادرانی که شیرخوارگان خود را در آغوش گرفته اند را می دیدم به یاد علی اصغر آه می کشیدم ؛ وقتی جوانان را می دیدم از علی اکبر یاد می کردم ؛ وقتی جلو موکب ها آب می دیدم به یاد ابوالفضل العباس علمدار کربلا می افتادم ؛ وقتی خواهر و برادر ها را می دیدم دلم به سوی سوریه و حرم عمه ام زینب کبری سلام الله علیها که به حق جبل الصبر او را نامیدند پرواز می کرد ؛ وقتی عروس و دامادها را می دیدم ؛ وقتی مادران را می دیدم و وقتی پیرمرد ها را می دید...

دیگر نیازی به مداح و روضه خواندن نبود این راه همه اش روضه ی باز است دیگر نیازی به تصور کردن نبود چون با چشمانم همه مصائب را می دیدم. پا های خسته  و خونی ، گریه های کودکان ، بدن های رنجور ، خواهران داغ دیده ، مادران بی تاب و دختران گریان و... همه را دیدم.

ورود به حرمین

آروزیم رفتن و درک کردن کربلا بود ، ساعت ها به عکس های کربلا خیره می شدم و دلم را به بین الحرمین پرواز می دادم در رویاهایم تصور می کردم که وقتی به کربلا می رسدم باید فلان کار را بکندم و فلان احساس را داشته باشدم و چه و چه و چه ، ولی آن طور که تصور می کردم نبود ، اینجا همه چیزش فرق می کند.

وقتی وارد کربلا شدم غم همه وجودم را فراگرفت ، اشک می ریختیم ، سینه می زدیم و نوحه می خوان به سمت حرم هروله می کردیم ولی وقتی به حرمین رسیدیم دلم آرام گرفت گویی دستی از غیب قلب او را آرام کرده بود ، همچون آب بر روی آتش ، حالا دیگر ناراحت نبود دیگر احساس غم نمی کرد. به آرزویم رسیده بودم و داشتم در بین الحرمین نفس می کشید ، حضور ارباب را حس می کردم حالا من خوشحال ترین فرد روی زمین بودم.

www.Aboutorab.com

دانلود با کیفیت بالا

تله زینبیه

کفشهایم را به کفشداری تحویل دادم ، آرام آرام به سوی تله زینبیه حرکت کردم از تفتیش حرم رد شدم پایین پله های ورودی بر روی دیوار زیارت نامه ی حضرت زینب سلام الله علیها قرار داشت که با این جمله شروع می شد :


اَلسَّلامُ عَلَیْکِ یـا بِنْتَ رَسُولِ اللهِ اَلسَّلامُ عَلَیْکِ یـا بِنْتَ فـاطِمَةَ وَخَدیجَةَ اَلسَّلامُ عَلَیْکِ یـا بِنْتَ اَمیرِ الْمُؤْمِنینَ اَلسَّلامُ عَلَیْکِ یـا اُخْتَ الْحَسَنِ وَالْحُسَیْنِ

و به همین شکل جایگاه حضرت زینب را بالا می برد و صفت های ایشان را بیان می کرد و من نیز بعد از خواندن هر جمله بیشتر به خودم می بالیدم و از بالا رفتن جایگاه حضرت زینب کبری سلام الله علیها بیشتر خوشحال می شودم وشادی تمام وجودم را فرا می گرفت ولی وقتی به جمله آخر رسیدم که نوشته شده بود :

اَلسَّلامُ عَلَیکِ یَا اُمَّ المَصَائِبِ

بغض نفسم را بند آورد ، غم تمام وجودم را فرا گرفت ، همه خاطرات بد و مصیبت های کربلا و شام جلو چشمم آمد ، اشکانم جاری شد ، شانه هایم می لرزید ، کمر راست نمی شد و زانوهایم سست شده بود و دیگر نمی توانستم جلو اشکهایم را بگیرم ، در گوشه ای نشستم و زانوی غم در بغل گرفتم.  

به اندازه ای غم و درد در این مکان وجود داشت که شرایط آن کاملا با حرم ارباب متفاوت بود.

تل زینبیه،کربلا

لینک مرتبط : خاطرات پیاده روی اربعین 1

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۴ بهمن ۹۲ ، ۱۰:۵۲
ابراهیم

خاطرات اولین پیاده روی اربعین سال 1392 - مسیر نجف تا کربلا

همه چیز از شب قدر امسال (1392) شروع شد و سفر کربلا را از آن زمان برایم نوشتند.

در مسجد امام علی علیه السلام همان مسجدی که سه ماه پیش شب قدر من را پناه داده بود.

نزدیک ظهر بود گفتم بهتر است در نماز جماعت شرکت کنم و رفتم. بعد از نماز معلم سابقم حاج آقا فتحی را دیدم که شروع به سخرانی کرد ، گفتم مدت سخنرانی کوتاه است بهتر است دقایقی از صحبت های ایشان استفاده کنم و در همین زمان بود که یکی از دوستان آمد کنارم نشست و گفت : ما داریم میریم مشهد شما ما هم با ما میای؟ من که این پیشنهاد برایم غیر منتظره بود چند لحظه ای فکر کردم و در پاسخش گفتم با این که کلاس دارم و غیبت می خورم ولی میای و این جا بود که ماجرا شروع شد و ما به مشهد رفتیم و از دستان مبارک حضرت امام رضا علیه السلام  بلیت سفر کربلا را گرفتیم.


صف های لذت بخش

یک ماه قبل از اربعین اداره گذرنامه و سازمان وظیفه بسیار شلوغ است و برای انجام دادن یک کار ساده یا حتی پرسیدن  سوال کوچک باید ساعت ها در صف بایستی تا نوبت به تو برسد ولی این اولین باری بود که از ایستادن در صف احساس خوشحالی می کردم و هرچه قدر طول می کشید لذت آن بیشتر می شد چون به ارباب ثابت می کردیم که در راه زیارت او حاضر هستیم ساعت ها و روزها وقت صرف کنیم تا فقط مقدمات سفر را آماده کرده باشیم و به همین دلیل هرچه بیشتر اذت می شدیم ، خوشحال تر می شدیم.

ورود به مرز

وقتی اتوبوس به مرز و ساختمان مرز بانی رسید با دیدن صف ورود به ساختمان مرز بانی بسیار تعجب کردم چرا که ساعت شش صبح شاهد صف چند هزار متری بودم که فقط برای رفتن به داخل ساختمان مرزبانی تشکیل شده بود.

صف را طی کرده و به داخل ساختمان که سالن بسیار بزرگی بود رفتیم و به سرعت و در عرض چند ثانیه مهر خروج از کشور را زدیم و اطلاعات را در سیستم ثبت کردیم و به سمت خاک عراق رفتیم و با ندای لبیک یا حسین  و ابوفاضل دخیلک از مرز ایران خارج شدیم و وارد مرز عراق شدیم که فقط همین ورود اولیه به علت جمعیت بسیار زیاد بیش از یک ساعت طول کشید و این در حالی بود که کل مسیری که باید طی می کردیم کمتر از 200 متر بود.

وقتی وارد سالن اصلی شدیم که مهر ورود به کشور عراق را بزنیم و اطلاعات خودمان را در سیستم ثبت کنیم از تعجب شچمانم گرد شد چراکه شاهد حضور هزاران نفر بودم که در یک سوله ی بزرگ ایستادن و منتظر مهر کردن گذرنامه ها هستند ، شلوغی به حدی بود که به سختی می شد از بین آنها عبور کرد ، یکی از دوستان به نمایندگی از کاروان ما رفت و در صف مهر کردن گذرنامه ها ایستاد و قرار شد که ما در بیرون از سالن و در فضای باز که خاک عراق بود منتظر او بایستیم ، با خودم گفتم از این سالن که خارج شویم حتما تراکم جمعیت کمتر می شود و شلوغی کاهش پیدا می کند ولی در کمال نا باوری وقتی از سالن خارج شدیم ، شاهد حضور چند صد هزار نفر ایرانی بودیم که در بیابانی وسیع ایستاده اند و یک فضای چندین کیلومتری را اشغال کرده اند ؛ چنین جمعیتی را فقط در راهپیمایی 22 بهمن دیده بودم.

هر نقطه را که نگاه می کردی فقط مسافران کربلا را می دیدی که ساعت ها زیر آفتاب و باران  ایستاده اند و منتظر گرفتن مهر ورود به کشور هستند. هر کس خود را با کاری سرگرم کرده اند ، گروهی مشغول سینه زنی و نوحه خوانی بودند عده ای داشتند زیارت عاشورا می خوانند یا قرآن می خواندند و یا گرم صحبت و احوال پرسی و آشنا شدن با همسفرانشان بودند.

کربلا رفتن خون می خواهد

ساعت حدود 16 بعد از ظهر است و هنوز در ورودی مرزبانی و در خاک عراق منتظر گذرنامه ها هستیم.

داشتم با یکی از همسفران در مورد سختی های زیارت کربلا در زمان های گذشته و شوق زیارت و فداکاری های شیعیان صحبت می کردیم ، مطلب مان به این قسمت رسید بود که در زمان های گذشته حکام برای اینکه مردم را از زیارت کربلا بازدارند آنان را شکنجه می کردند و یا در عوض دادن اجازه زیارت ، عضوی از بدن شیعیان را قطع می کردند و با این جمله صحبت هایمان را تمام کردیم که کربلا رفتن خون می خواهد ، بعد از چند لحظه انفجاری در چند متری ما رخ داد و غباری از خاک را در آسمان پهن کرد ، ابتدا که صدا را شنیدم گفتم حتما یک سرباز بی احتیاط عراقی بوده که یک تیر شلیک کرده ولی وقتی به صحنه انفجار نگاه کردم دیدم که پای یکی از زائرین بر روی مین ضد نفر رفته و منفجر شده و مین پایش را قطع کرده. جالب اینجا بود که  محل حادثه یک کانال خاکی عبور آب بود که در کنار ساختمان های اداری عراق قرار داشت و از آن محل افراد زیادی عبور کرده بودند ولی آن مین فقط روزی همین شخص بود ، نه کس دیگری.


انفجار مین در چزابه قربانی گرفت


لنیک مرتبط : خاطرات پیاده روی اربعین 2

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۲ بهمن ۹۲ ، ۰۹:۵۸
ابراهیم